22
آبان
داستان سفید برفی
روزی روزگاری، در سرزمینی دورافتاده که در میان تپه‌های سرسبز و رودهای درخشان قرار داشت، شاهزاده‌ای جوان به نام سفیدبرفی زندگی می‌کرد. او...
22
آبان
جک و لوبیای سحر آمیز
روزی روزگاری، در دهکده‌ای کوچک که در میان تپه‌های سرسبز و چمنزارهای خرم قرار داشت، پسری جوان به نام جک زندگی می‌کرد. جک به خاطر لبخند ر...
16
مهر
قصه غنچه ترسو
پخش قصه
صبح یک روز قشنگ، غنچه های باغچه بی بی خانوم، یکی یکی شروع کردن به باز شدن به غیر از یکی از غنچه ها که دوست نداشت باز ش...
16
مهر
قصه مبارک و خاکشیر
پخش قصه
مبارک پسری بود گیج و حواس پرت که همه کارها را خراب می کرد. مبارک اوستایی داشت به نام «میرزا». روزی میرزا مبارک را برای...
15
مهر
قصه سنجاقک و مورچه ها
پخش قصه
در یک صبح بارانی که باران بند آمده بود و خورشید در آسمان می تابید، مورچه ها از خواب بیدار شدند و با صدای بلند شعر می خ...
15
مهر
قصه خاله رعنا و قارقاری
پخش قصه
روزی قارقاری، کلاغ ساده لوح و مهربان و نادان، از داخل لونه اش «خاله رعنا» را که با یک چوب بلند به درخت می کوبید، تماشا...
14
مهر
قصه اَبرِ بُزی و بُزِ اَبری
پخش قصه
بز پشمالوی سفیدی بود که دلش می خواست ابری بود و در آسمان زندگی می کرد. روزی بز پشمالو ابری را در آسمان بالای تپه ای دی...
14
مهر
قصه حسرت خان و آرزوهایش
پخش قصه
در روستایی پیرمرد زحمتکشی زندگی می کرد که از مال دنیا تنها چند میش و بز داشت. پیرمرد پسری داشت به نام «حسرت» که از کار...
13
مهر
قصه موش های صحرایی مزاحم
پخش قصه
در سال های دور شهر کوچک و قشنگی بود که کنار رودخانه ای زیبا قرار داشت. این شهر پُر شده بود از موش های صحرایی بزرگی که ...
13
مهر
قصه مروارید
پخش قصه
دختری بود به اسم مروارید که همراه پدر، مادر و مادربزرگش در خانه کوچکی زندگی می کرد. همه اعضای خانواده کار می کردند و و...