14
بهمن
قصه دوستی مار
پخش قصه
روزگاری مردی با یک مار دوست شد. هرگاه که مرد از جلوی لانه ی مار رد می شد، دور از چشم بقیه سرش را به لانه ی مار نزدیک می کرد ...
13
بهمن
قصه رونابت
پخش قصه
رونابت دختر بچه ی کوچکی بود که تازه به محله ی جدیدشان آمده بود. او به نظر خودش، به دلیل خجالت کشیدن و نا آشنا بودن با محیط ج...
13
بهمن
قصه درخت بلوط
پخش قصه
در زمان های دور هیزم شکن مهربانی به نام آرتور در روستایی زندگی می کرد. روزی آرتور در جنگل به یک درخت بلوط رسید. او تصمیم گرف...
13
بهمن
قصه پروانه ی سفید
پخش قصه
روزگاری در صحرایی بزرگ پروانه ی سفید زیبایی زندگی می کرد. اما او از اینکه بال هایش همانند پروانه های دیگر رنگارنگ نبود بسیا ...
13
بهمن
قصه بهترین دوست
پخش قصه
مرد دست فروشی به نام حمید در شهری زندگی می کرد. او دوست بسیار خوبی به نام مجید داشت که مردی روستایی بود. روزی مجید از ده سبد...
13
بهمن
قصه آیینه و شانه
پخش قصه
روزی شانه مثل همیشه روبروی آیینه نشسته بود اما همانند گذشته سرحال نبود و از ته دل آه می کشید. او از زندگی اش راضی نبود و دوس...
01
آذر
قصه آرش کمان گیر
پخش قصه
در گذشته های دور، در کشور بزرگ و آباد ایران مردمانی عاقل و با گذشت زندگی می کردند. تا اینکه روزی افراسیاب پادشاه توران...
01
آذر
قصه امیر و علی
پخش قصه
امیر و علی با هم برادر بودند. آنها هیچگاه وسایل اتاقشان را مرتب نمی کردند. هر وقت نوبت جمع آوری اتاقشان می رسید، انجام...
01
آذر
قصه ولی دادِ ساده دل
پخش قصه
پیرمرد فقیر و تنهایی بود به نام «ولی داد ساده دل» که کاری جز چیدن علف و یونجه نداشت. او یونجه و علف ها را به شهر می برد و می فر...
01
آذر
قصه خواسته های تمام نشدنی رعنا
پخش قصه
در یک دهکده کوچک دهقانی همراه همسر و دخترش زندگی می کرد. نام دخترشان «رعنا» بود. رعنا هر چیزی را که می دید دلش می خواس...