قصه کودکانه ۸ سال

شش قو

قصه شش قو

روزی روزگاری، در سرزمینی که با جنگل‌های انبوه و دریاچه‌های درخشان احاطه شده بود، یک ملکه مهربان و دوست‌داشتنی زندگی می‌کرد. او شش پسر داشت، که هرکدام از دیگری زیباتر و نجیب‌تر بودند. اما یک روز، جادوگری بدجنس طلسمی شیطانی بر پسران ملکه انداخت و آن‌ها را به شش قو تبدیل کرد. این طلسم قرار بود شش سال طول بکشد و آن‌ها مجبور بودند به صورت پرنده زندگی کنند.

ملکه که قلبش شکسته بود و نمی‌خواست پسران عزیزش را از دست بدهد، هر روز به برکه‌ای می‌رفت که آن‌ها در آن زندگی می‌کردند. او با آن‌ها صحبت می‌کرد و برایشان غذا می‌آورد. بعد از هر ملاقات، به جنگل عمیق می‌رفت تا با جغد دانایی که آنجا زندگی می‌کرد، مشورت کند. جغد با دقت به حرف‌های ملکه گوش داد و به او امیدی کوچک داد. او گفت اگر ملکه بتواند شش پیراهن از گیاه گزنه بدوزد و در تمام این مدت هیچ کلمه‌ای حرف نزند، طلسم پسرانش شکسته می‌شود.

ملکه که مصمم بود پسرانش را نجات دهد، مأموریتش را آغاز کرد. او گزنه‌ها را از جنگل جمع کرد، با وجود درد گزیدگی آن‌ها را به نخ تبدیل کرد و با دست‌های خودش شروع به دوختن پیراهن‌ها کرد. روز و شب بدون اینکه حرفی بزند کار کرد، انگشتانش با سرعت حرکت می‌کردند و او بی‌وقفه تلاش می‌کرد تا پیش از اینکه ماه کامل شود، کارش را تمام کند.

روستاییان که شاهد تلاش‌های خستگی‌ناپذیر ملکه بودند، از شجاعت و فداکاری او شگفت‌زده شدند. اما ملکه توجهی به کنجکاوی آن‌ها نداشت و تمام فکرش به کارش بود، زیرا می‌دانست سرنوشت پسرانش به موفقیت او بستگی دارد.

سرانجام، در شب پیش از ماه کامل، ملکه آخرین پیراهن را به پایان رساند. دستانش از خستگی می‌لرزید و قلبش پر از امید و انتظار بود. او پیراهن‌ها را زیر نور ستاره‌ها گذاشت و با زمزمه دعایی، منتظر اثر جادو شد.

هنگامی که اولین پرتوهای سپیده‌دم آسمان را روشن کرد، نوری درخشان همه جنگل را فرا گرفت. و درست پیش چشم ملکه، شش قو به شکل اصلی‌شان بازگشتند. پسرانش با چهره‌های زیبا و پر از قدردانی و شادی، دوباره انسان شدند.

ملکه که از خوشحالی اشک می‌ریخت، پسرانش را در آغوش گرفت. وقتی به قصر بازگشتند، روستاییان با شادی و هیجان به استقبالشان آمدند و معجزه این اتحاد دوباره را جشن گرفتند. آن‌ها فهمیدند که عشق و استقامت بار دیگر بر تاریکی پیروز شده است.

از آن روز به بعد، ملکه و پسرانش با شادی در کنار هم زندگی کردند. پیوندشان قوی‌تر از همیشه بود و می‌دانستند که هر چالشی سر راهشان بیاید، با یکدیگر می‌توانند بر آن غلبه کنند.

و این‌گونه بود که زیر نور ستاره‌ها و ماه مهربان، ملکه و شش پسرش با قلب‌هایی پر از عشق و شکرگزاری برای خانواده‌شان به خواب آرامی رفتند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *