در دهکده ای کوچک که بین تپه های غلتان و جویبارهای پرپیچ و خم قرار گرفته بود، دختر کوچک کنجکاویی به نام مایا زندگی می کرد. در یک روز گرم تابستانی، زمانی که خورشید آسمان را به رنگ صورتی و نارنجی رنگ آمیزی کرد، مایا به سفری در چمنزار نزدیک خانه اش رفت.
همانطور که مایا در حال کاوش بود، به طور تصادفی به یک برکه شفاف کریستالی برخورد کرد که سطح آن با بالشتک های زنبق و سنجاقک های رقصنده تزئین شده بود. او که مسحور زیبایی آرام شده بود، متوجه یک قطره آب درخشان شد که از گلبرگ یک نیلوفر آبی آویزان بود.
مایا که کنجکاو شده بود به آرامی قطره را لمس کرد و در کمال تعجب او جان گرفت! قطره آب به موجودی ریز و درخشان با بالهای درخشان تبدیل شد.
قطره شبنم که از لمس مایا سپاسگزار بود، با صدایی ملایم و سوزان صحبت کرد. از تو متشکرم که مرا بیدار کردی ای دوست مهربان. من نگهبان قلمرو آب هستم و در ازای لطفت هدیه ای ویژه به تو می دهم.
قطره شبنم با تکان دادن دست کوچکش مهی جادویی به مایا پاشید. مایا سبکی را در قلب خود احساس کرد و ارتباطی تازه با طبیعت پیدا کرد. قطره شبنم توضیح داد که مایا اکنون قدرت درک زبان عناصر – زمزمه های باد، زمزمه درختان، و اسرار موجودات در چمنزار را دارد.
مایا که از توانایی جدید خود هیجان زده بود، روزهای خود را با گوش دادن به داستان های دنیای طبیعی سپری کرد. او داستانهای درختان بلوط کهنسال، ماجراهای سنجابهای بازیگوش و خردی را شنید که جغد پیر خردمندی که در بالای شاخهها نشسته بود، به اشتراک میگذاشت.
یک روز، مایا صدای زمزمه ملایم و غم انگیزی را شنید که از گلها می آمد. قطره آبی که روزگاری نیلوفر آبی را آراسته بود، تبخیر شده بود و گل را تشنه و آرزوی بیشتر کرده بود. مایا که تحت تأثیر درخواست گل قرار گرفت، تصمیم گرفت کمک کند.
قطره شبنم مایا را به یک نهر نزدیک هدایت کرد، جایی که او یک قطره کوچک و درخشان آب جمع کرد. با دستان آرام، قطره را روی گلبرگهای خشک شده نیلوفر آبی گذاشت. گل در حالی که قطره آب تشنگی اش را سیراب می کرد، آهی آسوده کرد.
برای قدردانی، نیلوفر آبی به مایا یک گلبرگ جادویی هدیه داد که می توانست هر زمان که مایا بخواهد قطره شبنم را احضار کند. با این دوستی جدید، مایا و قطره شبنم به کشف شگفتی های قلمرو آب ادامه دادند و مهربانی و شادی را در هر گوشه از چمنزار پخش کردند.
هنگامی که خورشید به زیر افق فرو رفت، مایا به خانه بازگشت، گلبرگ جادویی با خیال راحت در کنار او قرار گرفت. او به خواب رفت و رویای ماجراهایی را دید که در دنیای مسحور شده قلمرو آب در انتظار او بود.
و به این ترتیب، زیر آسمان پر ستاره، رویاهای مایا با زمزمه ملایم عناصر و خنده ملایم قطره شبنم، نگهبان قلمرو آب، پر شد. چمنزار آرام خوابید، جادوی یک قطره آب و قلب مهربان دختر کوچکی به نام مایا.