سال ها پیش هیزم شکن فقیری همراه همسر و دو پسرش در جنگلی زندگی می کرد. هیزم شکن فقیر از مال دنیا فقط یک تبر و دو قاطر داشت. او هر روز هیزم ها را با قاطرش به شهرهای اطراف می برد و می فروخت، ولی با وجود این همه کاری که می کرد درآمد کمی داشت…داستان «هیزم شکن فقیر» درباره خوشبختی است.