قصه یک خانه زیبا
روزی مردی کوزه های گِلی اش را سوار بر گاری کرده بود و از کنار دشتی می گذشت.
ناگهان یکی از کوزه ها از روی گاری سُر خورد. کوزه قِل خورد و وسط دشت ایستاد.
در همان موقع مگسی از آنجا می گذشت که کوزه زیبا را دید و با خود گفت که این خانه زیبا….
کودکان با شنیدن این داستان می آموزند که با اتحاد و همبستگی، کارها بهتر و زودتر به نتیجه خوب و مطلوب می رسد.