قصه کودکانه

قصه آیینه و شانه


روزی شانه مثل همیشه روبروی آیینه نشسته بود اما همانند گذشته سرحال نبود و از ته دل آه می کشید. او از زندگی اش راضی نبود و دوست داشت بهتر زندگی کند. سنجاق سر که ناراحتی شانه را می دید، دلش می خواست به او کمک کند. او این موضوع را به آیینه گفت.این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان می آموزد که عیب جویی و غیبت کردن از دیگران جزء اخلاق ناپسند به شمار می آید. و داشتن صداقت در زندگی بسیار مهم و پسندیده است. هم چنین این داستان به این نکته هم اشاره دارد که دوستان واقعی از خوشی هم خوشحال و از ناراحتی هم غمگین می شوند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *