قصه کودکانه

قصه آواز مزرعه

قصه آواز مزرعه


روزی آنا همراه پدربزرگش به مزرعه ی ذرت رفت . پدربزرگ اصرار داشت که آنا به آواز مزرعه گوش دهد. اما آنا صدایی نمی شنید. تا اینکه پدربزرگ تعدادی دانه ی ذرت به او داد تا آنها را در بهار سال آینده بکارد. زمستان آن سال پدربزرگ سخت بیمار شد…این داستان با زبانی ساده و روان به روند رشد گیاه از مرحله ی کاشت، داشت و برداشت اشاره دارد و به کودکان می آموزد که طبیعت زنده است. همچنین به ایجاد حس شعف و رضایتی که از به ثمر رسیدن تلاش در انسان ایجاد می شود، اشاره می کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *