قصه کودکانه

قصه آمپول

قصه آمپول


مریم از مدرسه به خانه آمده بود. خواهرش سارا، سرما خورده بود و اشتهایی برای غذا خوردن نداشت. مادر هم مدام مراقب سارا بود و به مریم تذکر می داد که سر و صدا نکند. اما سارا خسته شده بود و حوصله اش سر رفته بود…این داستان با زبانی ساده و روان به بازیگوشی های دوران کودکانه اشاره دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *