قصه کودکانه

قصه آستین نو، بخور پلو

قصه آستین نو، بخور پلو


روزی میرزا به مهمانی مرد ثروتمندی دعوت شد. او همیشه خدمتکارش الماس را با خود می برد. در راه مهمانی، میرزا متوجه شد که کیف پولش را جا گذاشته است. به همین دلیل الماس برگشت تا کیف را برای میرزا به مهمانی ببرد. اما وقتی کیف را آورد…این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان می آموزد که هرگاه کسی را به خاطر ظاهرش به جایی راه می دهند و یا اجازه ی انجام کاری را به او می دهند، می توانند از ضرب المثل ( آستین نو، بخور پلو ) را در مورد آن فرد استفاده نمود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *