جوجه اردک زشت
روزی روزگاری در برکه ای آرام که اطراف آن را نی های بلند و گل های رنگارنگ احاطه کرده بود، اردکی مادر مشتاقانه منتظر بیرون آمدن تخم هایش بود. بالاخره روزی فرا رسید که یکی از تخم مرغ ها شکافت تا جوجه اردک ریز و خاکستری نمایان شود. اگرچه اردک مادر همه بچههایش را دوست داشت، اما نمیتوانست متوجه شود که این اردک با بقیه فرق دارد.
او در حالی که جوجه اردک را با عشق غرق کرد، گفت: “عزیزم، تو ممکن است به زیبایی خواهر و برادرت نباشی، اما به همان اندازه خاص هستی.”
اما با گذشت روزها جوجه اردک کوچولو متوجه شد که جوجه اردک های دیگر به خاطر ظاهرش او را مسخره می کنند و می خندند. او که احساس غمگینی و تنهایی می کرد، تصمیم گرفت حوض را ترک کند و مکانی را پیدا کند که بتواند به آن تعلق داشته باشد.
او به امید یافتن دوستانی که او را همانگونه که هست بپذیرند، در میان مراتع و جنگل ها سفر کرد. در طول راه، او با حیوانات دیگری روبرو شد که در مورد ظاهر غیر معمول او کنجکاو بودند.
خرگوش ها گفتند: تو شبیه ما نیستی.
“چرا اینقدر خاکستری؟” از پرندگان آبی پرسید.
قلب جوجه اردک با هر سوالی فرو می رفت، اما او به سفر خود ادامه داد و مصمم بود که خانه واقعی خود را پیدا کند.
با فرا رسیدن پاییز، او به طور تصادفی به دریاچه ای با شکوه برخورد کرد که زیر نور طلایی خورشید می درخشید. در آنجا، او گروهی از قوهای برازنده را دید که روی آب می چرخیدند و بالهایشان مانند نقره خالص می درخشید.
جوجه اردک که از زیبایی آنها مسحور شده بود، به آنها نزدیک شد. اما وقتی نزدیکتر شد، تردید کرد و به یاد آورد که قبلاً چگونه با او رفتار شده است. او می ترسید که قوها نیز او را رد کنند.
در کمال تعجب، قوها با بالهای باز از او استقبال کردند. مهربان ترین قو گفت: “سلام دوست کوچولو. خوش آمدی به ما بپیوندی.”
او با اندوهی گفت: “اما من مثل تو زیبا نیستم. من فقط یک جوجه اردک زشت هستم.”
قو دانا به آرامی لبخند زد. “شاید الان فکر کنید، اما زیبایی فقط به ظاهر نیست. بلکه به این است که مهربان، شجاع و صادق باشید. بیا تا با هم دوست باشیم.”
جوجه اردک با امید و شادی تازه یافته، دوستان جدیدش را در آغوش گرفت. با تبدیل شدن روزها به هفته ها، او احساس تعلقی کرد که قبلاً هرگز تجربه نکرده بود. او با قوها شنا می کرد، بازی می کرد و زیر شب های مهتابی می خندید.
یک روز صبح، وقتی به انعکاس خود در دریاچه خیره شد، موجودی باشکوه را دید که پشت به او خیره شده بود. پرهای او که زمانی کسل کننده بود به خالص ترین پرهای سفید تبدیل شده بود و او متوجه شد که مانند دوستان تازه پیدا شده اش به یک قو زیبا تبدیل شده است.
از آن روز به بعد جوجه اردک کوچک دیگر «جوجه اردک زشت» نبود. او تبدیل به یک قو شجاع و برازنده شده بود، آماده رویارویی با هر چالشی که برایش پیش می آمد. و او می دانست که زیبایی واقعی در قلب نهفته است.